امروز رنگین است... زیرا تنهایم دیروز و دیروزها هر چه بود بر باد رفت تو دست باد را گرفتی و محو شدی چشمهایت به دوردستها رفت آنجا که می پنداشتی روحت به آن تعلق دارد ... اکنون که می نویسم غمگینم دلم دیگر کسی را نمیخواهد دلم خود خودم را میخواهد تنهایم بگذار... دیگر تمام بودنها را بدرود گفته ام پس تو هم دیگر نباش مرا رها کن رهایی میخواهم بگذار تنهایی هایم به اوج برسد بگذار به آرامش خیال خود پناه ببرم تو که هیچ گاه دستهایت پناهگاهم نبود پس دیگر در ذهن خسته ام جولان مده... دیگر صدای زمینی نمیخواهم من پرواز را تجربه خواهم کرد اگر این زنجیرهای پوسیده از حضور را پاره کنم اگر تو را بدرود گویم اگر بتوانم...! بدرود... به حرمت روز آمدنت که زیبا بود به حرمت لحظه های دلتنگی ام برایت به حرمت نگاه تکراری ام که قفل میشد به ردپای رفتنت... بدرود...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |