ثانیه ها اکنون بوی مرگ میدهد اما نه آن مرگی که سهراب گفت : مرگ پایان کبوتر نیست ...! اینجا... مرگ پایان همه چیز است آهسته می آید ... و طعم غوره های انگور سالهای نیامده را شیرین می کند مرا می نگرد ... انگار سالهاست که این چشم ها برایم آشنا هستند و چه حس شیرینی را تجربه می کنم یعنی تمام شد ...؟ باور نمی کنم ... قبل از اینکه نزدیکم شود میروم و مرگ را تنگ در آغوشم میفشارم ... سنگین است... اما نه به سنگینی بار غم هایی که بر دوشم است سبک است ... اما نه به سبکی دستان معصوم کودک شیرینم انگار دو بال برایم هدیه آورده تا بعد از سالها انتظار بتوانم پرواز را تجربه کنم وه که چه تجربه ی شیرینی است گرچه قیمت گذافی دارد اما من می پردازم هرچه باداباد ... ... ای مرگ مرا با خود به دوردست ترین سرزمین ها ببر جسمم را در خاک پنهان کن و روحم را رها از هرچه هست و نیست من مشتاق تجربه ی دستان مهربان توأم ...!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |