بی تو ...
باز هم خیال رفتن داری ... میدانم ... و من باز هم ... سکوت اختیار کرده ام و تنها قلبم از شنیدن گردش بی رحم ثانیه ها فشرده میشود می بینی ...! همه چیز را از بر شده ام ... چگونه رفتنت را ... درد دوریت را ... حجم سنگین فاصله ها را ... و بعد ... دوباره انتظاری دردناک برای تنها لحظه ای دیدنت و شنیدنت ...! چه بگویم که محکوم به خداحافظی اجباری ام پس بی مقدمه ... خداحافظت ...! راستی ! اینبار از ایستگاه رفتن تو فرار میکنم ... من دیگر عاشق ریل قطار رفته ی تو نیستم ... من تنها هرم نفسم های گرمت را میخواهم ... همین ...!
نوشته شده در چهارشنبه 92/11/23ساعت
6:55 عصر توسط زهره نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |