سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی تو ...

 

چشم هایم هنوز بسته است اما بیدار شده ام . نه از خواب شبانه ، از همان

خواب غفلتی که سالهاست به تمسخرم گرفته است ...

دیشب کمیل را که سرمه ی چشمانم کردم بغضم رها شد و حال صبح آدینه

ی دستان مهربان توست که صدای ندبه ات حالم را دگرگون کرده است .

انگار اشکهای کمیلم با ندبه ات به هم گره خورده است...

من به میهمانی چشمان تو آمدم ...

مولایم ...

گوشه ی قلب مالامال از گناه و شرمندگی ام چقدر بغض کهنه پنهان شده .

آقای خوبم ... این جمعه انگار بوی حضورت را بیشتر حس میکنم .

انگار تشنه ی زاری ات هستم . دلم خواب نمی خواهد ...

می خواهم در لحن ندبه ی محزونت گم شوم ...

سرم را از شرمندگی به زیر می افکنم و با صدایی که انگار از آسمانها

می آید همراهی میکنم ...

آین مضطرالذی یجاب اذا دعی ... کجایی آقا ؟ ... پریشانم ... مضطربم ...

دستم را بگیر و از این باتلاق نفس مغرورم نجاتم ده ... به تو پناه آورده ام ...

جز تو کسی را نمی خواهم . دلم را هر صبح جمعه به ندبه ات می سپارم

تا شاید کمی دوشم را از سنگینی بار گناهانم سبک کند .

می خوانم ...

سخت است که تمام خلق را ببینم و تو را نبینم و هیچ صدایی از تو به من نرسد،

حتی آهسته ...!

سخت است به واسطه ی فراغت رنجی مرا احاطه کند اما ناله ی زار من به تو

نرسد ... سخت است آقا ... بغض دارم ...

از این بغض که گلویم را می فشارد رهایم کن...!


نوشته شده در جمعه 92/11/18ساعت 11:41 صبح توسط زهره نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت