سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی تو ...

  

 

شکسته ام ...

و سالهاست که این شکستن را مرور میکنم

جنسش را ... دردش را

و از مرور تکراری این تمام شدن هایم قلبم تیر می کشد

دیروز گفتم تشنه ی شنیدنت هستم

اما امروز ..!

امیدهایم را به دست باد سپردم

و التماسش کردم

التماسش کردم تا دیگر به من رحم نکند !

تا دیگر یادت را به من پس ندهد

چه کوتاه بود آغازت ... اما حالا این پایانت

دست از سر دلم بر نمیدارد ...

حالا دیگر نذرهایم هم رنگ و بوی دیگری دارد

امروز نذر کردم برای کابوسهای شبانه ام

برای نبودنشان ... !

حالا که دیگر تو تمام شده ای

هرچه باداباد

بگذار یادت هم تمام شود

خوابهای حضورت هم تمام شود

کابوسهای شبانه ام هم تمام شود

حالا که تو مرا ترک کرده ای

بگذار عطر دستان رویاییت هم مرا ترک کند

بگذار هوای بوسیدن چشمهایت هم مرا ترک کند

حالا که تو در حق نذرهایم قدرنشناسی کرده ای

بگذار نذرهایم هم رنگ و بویش عوض شود !

نذر کرده ام ...

نذر کرده ام که اگر یادت هم مرا ترک کند

جشنی ترتیب خواهم داد به وسعت قلب سوخته ام

جشنی برای رهایی از بند اسارتِ ... یاد تو ... !



نوشته شده در چهارشنبه 92/9/13ساعت 9:59 عصر توسط زهره نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت