صدای تاریکی ... صدای سکوت باز آوار شده روی تن خسته و مجروحم فریاد میزنم ... کسی نمی شنود آی ... کمک ... مرا صدا کن ... نامم را بلند بخوان کمی با لطافت ... کمی با مهربانی ... گرمای محبت می خواهم نور دوستی می خواهم ... تنم بیمار است و روحم تاریک جز صدای مهربان تو درمان ندارد ... بیا و مرا بیرون بکش از این تاریکی ... از این درد ... از این تنهایی خسته ام ... دلم هوای هرم نفسهایت را کرده ... بلند صدایم کن آنقدر بلند که یادم بیاید روزهایی را هم بی درد زیسته ام تنم را شعله ور کن ... باور کن هیچ خرجی برایت ندارد من قانع ترینم ... دلم خشنود می شود با دو کلام محبت با نیم نگاهی عاشقانه ... با توجهی خالصانه من تا اوج قناعت با تو می آیم تو فقط با صدای دلنشینت مرا بخوان دست نوازشی بر سرم بکش ... تو فقط نامم را زمزمه کن تو فقط صدایم کن من تشنه ی محبتی خالصانه ام ...!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |