سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی تو ...

دور شده ای از من ...

و من هر چقدر چشمم را به انتهای جاده میدوزم تو را نمی بینم ...

سایه ها می آیند و میروند ولی انگار خبری از تو نیست...

تو قول داده بودی ... یادت می آید ؟! ... قول دادی که چشمم را منتظر

نگذاری ...! قول دادی که بیقرارم نکنی ...!

چه زود قول و قرارمان فراموشت شد ...!

من آه می کشم ... درد می کشم ... خودم را به بی خیالی میزنم ...

روزها را نمی شمارم تا فکر کنم خیلی وقت نیست که رفته ای ...!

اما انگار فایده ای ندارد ... می فهمم که خیلی وقت است نیستی و

خیال برگشت نداری ... به من بگو محبوبم ... بگو که فردا صبح با شاخه

گلی در دست می آیی و دیگر هیچ گاه نمیروی ... !

حقیقت تلخ است ... من طاقت تلخی اش را ندارم ...

به من دروغ بگو ... بگو که جایی امن تر از آغوش گرم من برای تو

وجود ندارد ... !

من دروغ شیرین تو را می خواهم ...!!!

 


نوشته شده در جمعه 92/7/26ساعت 2:9 عصر توسط زهره نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت