دلم می گیرد ... از فکر تجربه های تلخی که در انتظارم است . از تنهایی هایی که هر روز پخته ترم می کند . از فراق هایی که حالا فقط دردش میهمان همیشگی قلبم شده . دلم می گیرد و به تو پناه می آورم . به آغوش گرمت ... و سرم را میان دستهای خدایی ات پنهان می کنم تا ترس از تنهایی را قدری به فراموشی بسپارم ! گرمای مهربانیت که بر سجده هایم می بارد ، غم هایم را هری میریزد و من ناخودآگاه آرام می شوم . گونه های سردم از قطره های اشک داغ می شود و بعد ... رها می شوم ... رها در لطف و مهربانیت . تو چقدر زیبایی ... زیبا و مهربان ... ! سرم را از شرمندگی پایین می اندازم . از اینکه تو اینهمه به من نزدیکی و من کوته بین غصه ی بی کسی ام را میخورم ! از اینکه من اینهمه بد بودم و باز هم تو ... ! آه ... چقدر همنشینی با تو لذت بخش است . چقدر در آغوشت احساس امنیت می کنم . چیزی که همیشه محتاجش بوده ام . خدایا ...! رهایم مکن ...! من بنده ای گنهکار و تنهایم . جز تو هیچ کس را ندارم . پناهم ده ... ای پناه بی پناهان ...!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |