حالا که می نویسم ، غرق اشکم ، غرق دردم، غرق آهم . غرق دردی عمیق، غرق سرگیجه های تکراری هر روزم، غرق بغض های فرو خورده ی هر شبم ، غرق فکرهای کشنده ی سیاهم، غرق تنهایی های دهشتناکم ، غرق ثانیه های واپسینم، که بیمار در حال احتضار آن را برای یکبار تجربه خواهد کرد و من ، هر روز ، هر لحظه و هر ثانیه بارها و بارها تجربه اش کرده ام ....! و تو .... حالا که می نویسم ، غرق امیدی ، غرق خنده های همیشگی ات ، غرق کارهای ناتمامت، غرق رفیق بامرامت! غرق روزمرگی هایت ....! آیا همین تفاوت ها بود که میگفتی بزرگ ترین شباهت من و توست؟! بگو دیگر .... چرا خاموشی ؟! بگو که عاشق همین تفاوت ها هستی ! همین سیاه و سفیدها! که نمی دانم چرا همیشه سیاه هایش برای من است و سفید هایش برای تو...! و تو راضی به این تفاوت های آشکار ... و من در بستر بیماری ، هر روز و هر شب در انتظار فرجی شاید... از جنس مرگ !!! ... تو نفهمیدی... تو مرا و عشقم را نفهمیدی....!!!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |