این روزها که می گذرد، انگار بیشتر دلتنگت هستم.... بیشتر هوای چشمانت به سرم زده... بیشتر در رویای دستان همیشه بهارت به سر می برم...! این روزها... حسی شبیه شیدایی دارم... حسی شبیه نرگس مست ته باغچه... شبیه ابری که نمی داند ببارد یا نبارد؟... نمی داند کی ببارد؟... کجا ببارد؟... تا کی ببارد؟... هر چه هست ، یادت اول و آخر تمام ماجراهای من است...! ماجراهای عاشقی که اتفاقی جز معشوق... جز محبوب ... در روزهای تکراری اش ، رخ نداده است! و شاید نمی خواهد که رخ بدهد!! شاید می خواهد این اتفاق ، اولین و آخرین اتفاق زندگی اش باشد...! ... گلدانهای شمعدانی اتاقم را به شقایقهای سرخ پیوند می زنم ... تا گلی به زیبایی شقایق سرخ و به عطر دل انگیز شمعدانی ها داشته باشم... تا آن را تقدیم معشوقی کنم که عاشق ترین است! یک گل ناب... برای تو... که نابترینی....! تا به تمام معشوقان و محبوبان عالم فخر بفروشی ... که عاشق ترین برای توست... عاشق ترین عاشق...! ناب ترین عاشق...! چه می شود کرد؟!... وقتی که محبوب ... معشوق... ناب ترین است...! ... برایم بمان...! تنها اتفاق زیبای زندگی...! برایم شعر بخوان...! تا با آرامشی عمیق به خواب روم... بر روی دستان رویاییت... ... اشکهایم را برایت کنار گذاشته ام... و در انتظار آمدنت هستم.... اما... آیا باز برمی گردی؟!.... آیا باز آغوشت را برای لحظه ای ... هر چند کوته... به رویم می گشایی؟! تا از زخمهای روزگار ... پناه بیاورم... به آغوش گرمت... مثل کودکی ... معصوم... بی پناه...! ... چه سرنوشت تلخی دارم... وقتی کنارم خالی از توست...! چه شبهایی را گذرانده ام... چه روزهایی که خدا خدا کرده ام ... که ثانیه ها کندتر حرکت کنند... تا تو بیشتر برایم بمانی...! و این ثانیه های بی رحم... چه زود می گذرند... و چه سخت می شود... وقتی بغضهایم ... گره کور می خورد... گره کوری که جز با حضورت باز نخواهد شد! و حضوری که بیش از یک چشم بر هم زدن ، ادامه نمی یابد...! حضوری کوتاه... بی آغاز... بی پایان...!! ... باشد... گله ای نیست... عزیز شبهای خاموشم... روزهای سکوت بی کسی ام... ای که به وجودم روح بخشیدی...! روحم تقدیم وجودت...!!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |