سلام محبوبم دیرزمانی است که دیگر مرا یاد نمی کنی! شاید دیگر از خاطرت هم محو شده ام و یا شاید ... تمام وجودم را برایت کنار گذاشته ام ، تمام من ! می دانم که می دانی بی تو بودن چگونه است؟ بین زمین و آسمان معلق مانده ام. ببین وجودم را ! ببین چقدر فرسوده شده ام؟! غریبیم را تقسیم کرده ام ! آن قسمت که برای دیگران است را به دست باد داده ام . قسمتی را به گذشته ، نیمی را به فرداها. اما آن قسمتی را که برای تو بود با چنگ و دندان برای تنهاییم نگه داشته ام تا رفیق بی وفای دیروز همدم با مرام امروزم باشد. به بزرگی روحت ببخش اگر بی وفا خطابت کردم ، با وفای من ! به دل نگیر ، همه از غریبی است . شاید اگر بودی و هر هزار سال یکبار هم افتخار تقسیم کردن لحظه ای از تنهاییم را با وجود مبهم و مهتابی رنگ یلداییت داشتم ، دیگر نازنین با مرامم را از سر فراق و درد جانکاه تنهایی ، بی مرام خطاب نمی کردم. تو ببخش اگر مابین اینهمه رنگ و اینهمه غریبی ، رنگ چشمان خوش رنگت که هیچ وقت هیچ کس نفممید چه رنگی است و غریبی آسمانیت که زیباترین است، دل دخترک سرزمینهای دور را لرزاند. ببخش اگر کسی که انگار هیچ کس نیست ، کسی را که همه کس است و کمال همه چیز ، برای خودش در صندوقچه ی زمینیش نگه داشت و به هیچ کس نگفت اسم مهتابیش را ، تا نکند مایه ی خجالت آن نازنین شود که بین اینهمه فاخران ، دختر یک رعیت عاشق چشمان نازنینش شده . قول می دهم به کسی نگویم که چه روزهایی برای لحظه ای دیدنت ، لباس فاخر به تن کردم و تمام وجودم را در لباسی که متعلق به من نبود گم کردم . ولی به تو می گویم که چقدر تنهایم . به تو می گویم که چقدر قلبم وقتی دوستت دارم تیر می کشد . همه فدای سر معشوقی که عاشق ترین است... از این راه دور دلم را فرش قدمهایت خواهم کرد. قول بده که قدمهای نازنینت را برای قلبم کنار بگذاری . قول بده اگر روزی از کنار کلبه ی کوچکم رد شدی برای لحظه ای برگردی و نگاهی نثار خانه ی سردم کنی تا گرمای نگاهت وجودم را تا همیشه گرم نگه دارد. تمام وجودم برای توست، تمام من ! ببخش اگر مزاحم لحظه های نابت شدم. چه کنم که جز نوشتم چند سطر ، آن هم برای دلخوشی این دل ناخوش ، کار دیگری از دست و دل لرزان رو به موتم بر نمی آید . تو ببخش. تو ببخش...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |