سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی تو ...

چمدانم را می بندم و میروم و باز هم به تنهایی پناه میبرم.

انگار این تنهایی های مکرر قرار نیست  از سرنوشت تاریکم

رخت بربندد . من هراسناک از رویارویی با آینده ای نامعلوم

به خودم فکر میکنم. به خودم که سالهاست فراموش شده ام،

به سالهایی که گذشت ، به تلاشهای بیهوده ام ، به دست

و پا زدنهایم در عمق تاریکی ، و ناگهان چقدر دلم برای خودم

میسوزد. برای چشم هایم که چقدر اشک عشق را نثارش کرد

برای دست هایم که مرهمی بود برای لحظه های تنهاییش،

برای پاهایم که سالها قدم در وادی خواسته های او گذاشت.

و اما مگر میشود که اینهمه ایثار و گذشت را ببینی و روی

برگردانی ؟ مگر میشود ؟!

آه ... حالم خراب است . قلبم یک دل سیر اشک میخواهد .

دلم فریاد میخواهد ، می خواهم بگریم اما اینبار نه برای او،

برای خودم میگریم . برای احساسم ، برای روحم ، برای

روزهای شادابی ام که به پای کسی ریخته شد که بعد

از سالها دانستم از داشتن قلب محروم است و درون سینه اش

تکه سنگی می تپد .

خودم را در آغوش میگیرم و دست محبتم را بر شانه های

تکیده ام میگذارم . به خودم می گویم : ناامید نباش .

تو صبورترین و بهترینی و کسی که تو را ترک کرده ، بی

شک لایقت نبوده ... تو لایق بهترین ها هستی ...


نوشته شده در چهارشنبه 92/5/16ساعت 2:50 عصر توسط زهره نظرات ( ) | |

  چه خوب است که وقتی در کوچه و خیابان راه میروی ، در مترو روی صندلی نشسته ای و آدمهای مختلفی

  همسفر تو هستند ، کسی تو را نمیشناسد ، کسی تو را نمی فهمد . چقدر آرام می شوی وقتی در چشم

 غریبه هایی می نگری که هر چند سردند ، هر چند تو را نمی بینند ولی لااقل شماتت و سرزنشی هم در آنها

  نیست که حال تو را خراب کند . هیچ قضاوت ناعادلانه ای را نثارت نمی کنند . چه خوب که گاهی نادیده

  گرفته می شوی .

  آدمها در خیابان چون سایه هایی از کنارت می گذرند بدون لحظه ای درنگ ، بدون هیچگونه اعتنایی .

  آری می شود این همه بی توجهی را به فال نیک گرفت وقتی دوستان و آشنایان از هر طرف خنجر

  بی وفاییشان را در وجودت فرو کرده اند . وقتی تهمت ها و طعنه ها و سرزنشهایشان تو را به ورطه ی

  نابودی کشانده است. آن وقت است که رها میشوی در میان سایه های خیابونی و شادمان از بی توجهیشان...!

  


نوشته شده در پنج شنبه 92/5/10ساعت 6:2 عصر توسط زهره نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت