بی تو ...
گم می شوم میان هیاهوی این خیابانهای مدور و امتداد این جاده ها را با خودکار سیاهم به انتها می کشم ... تقویم روزهای دیروزم مملو از خاطرات دست نخورده ی توست که الفبای تاریکی را به تک تک ورق های آشنایم سرمشق می کند ... بوی دستهایت انگار میان گلبرگ های نقره ای حضورت جاودانه شده است ... من به تاراج گذاشته ام سهم با تو بودنم را ... و تو چه بیرحمانه به من نشان دادی فرداهایی را که قرار است نباشی و من در خانه ی کوچک سفیدم بی تو بودنم را بگریم ... دیگر نیستی ... دیگر شب هایم خالی از حضور دستانت است ... و من از اینهمه درد محکم می شوم... اما قلبم ... گریستن می خواهد ...!
نوشته شده در یکشنبه 92/10/22ساعت
5:27 عصر توسط زهره نظرات ( ) | |
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |