خاموش می شوم وقتی بدون نیم نگاهی رد میشوی از کنار هرچه بودنم و تاوان این خاموشیم را گیسوانم پس میدهند ...! وقتی دستهای تو محروم کرده اند آنها را از شانه زدن ... چشمهایم را می بندم و می چینم آرامش روزهای گذشته ات را ...! وقتی نیستی زیبایی های زنانه ام آوار می شوند روی احساسم. شبیه روز اول هفته هستی ... مثل شروع های ناشناخته ... با استرسی بی علت مثل شروع سال جدید ... پر از دلخوشی های کوتاه! مثل دعای لحظه تحویل سال ... پر از امید ... از ته دل دعایی که فقط در حد دعا میماند و هیچگاه قرار نیست مستجاب شود! " حول حالنا الی احسن الحال " آن حالی که قرار است دگرگون شود ... قرار است شود بهترین حال ... تو شبیه تمام چیزهای ناشناخته و بی علتی ... و من همین چیزهایت را دوست دارم ...شبیه دعا بودنت را ... حالا که بیش از یک چشم بر هم زدن تا تکرار دوباره اش نمانده ... حالا که دیگر نگاهم نمیکنی ... حالا که سهمی از تو برای من نیست لااقل برایم دعا کن ... خواستی بخوانی دعای تحویل سال را چشمهایت را ببند و دستهایت را رو به آسمان بگیر ... من حال دگرگون میخواهم ... دعا کن نصیبم شود ...! اینجا ... پشت میز کارم نگاهت بود که از کنارم رد شد. مثل تمام روزهای دیگر با صدای قدمهایی محکم و با صلابت و شاید هم کمی ترسناک! مثل آن پنج شنبه ای که عاشقانه هایم را در کاغذ کوچکی، در دستانی پر از تشویش تقدیمت کردم و تو مبهوت شدی و بعد از کنارم با صدای قدمهایی محکم رد شدی و من ترسیدم! یادم می آید لیوان چای دستت بود. صدایت کردم و تو آمدی. با نگاهی مهربان . نامه را به دستت دادم، کلماتی درهم گفتم و بعد سراسیمه از پله ها دویدم. نفهمیدم تو کی و کجا آن را خواندی و چه فکری کردی . اما از آن به بعد دیگر نگاهم نکردی! تو سربه زیر تر شدی و من عاشق تر ... تو کمرنگ تر شدی و من هر روز پر از رنگهای رنگین کمان حضورت ... این که می گویند تو هدایت کننده ای راست است؟! پس چرا راه درست را نشانم ندادی؟ شاید همین است تفاوت من با دیگران برایت ... تو جام مرا می شکنی ... پس به من می اندیشی !!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |