خط های موازی امتداد بی وقفه ایست بدون روزنه ای امید برای ختم شدن به یکدیگر... من و تو ... شاید همان دو خط موازی هستیم که چشم در چشم یکدیگر سالهاست به جلو میرویم و در حسرت لمس لحظه های یکدیگر همچنان به سر میبریم... گمانم این است که فرمول جدیدی خواهیم ساخت تا بشکنیم این که میگویند دو خط موازی هرگز یکدیگر را لمس نخواهند کرد میدانم که به تو میرسم... من یک روز سرد زمستانی، لابه لای برف های سپید کوچه های دوردست به آغوش گرم تو خواهم رسید. شاید روزی که گرد پیری بر چهره ام نشسته باشد یا شاید همین نزدیکی ها فرقی نمیکند چه زمانی ولی میدانم زیر بوته های نارس نارنج درجغرافیایی دورتر از کائنات دستانم را به انگشتانت گره کور خواهم زد و قلبم را به چشمان آسمانیت دخیل خواهم بست تا آن روز تنها سهمم از دنیای بهشتی ات نگریستن چشمانت است میشود این خط موازی نزدیکتر به هم باشد؟ میشود کمی نزدیکتر به من حرکت کنی؟ بگذار سهمم کمی بشتر از نگریستن باشد... نزدیکتر که باشی می توانم جاذبه ی داغ نفسهایت را از آن خود کنم کمی نزدیکتر بیا ... خط موازیه دوست داشتنی ام...!
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |