سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی تو ...

 

دوباره متولد شده ام ... مثل سال قبل در چنین روزی و مثل تمام سالهای

گذشته .

روز تولدم که می شود دلم هیچ چیز نمیخواهد جز تجربه ای دست نیافتنی !

میخواهم از کالبد تن و روح محزونم بیرون بیایم و با چشم دیگری خستگی

هایم را بنگرم. در روزی که زمینی شدم و یادم رفت آسمان را ...

یادم رفت رفیق دیروزی ام را ... آنکه عاشقم بود!

دلم میخواهد بیایم پشت درب خانه ام ... در را بکوبم و بلند بگویم منم ...

نزدیک ترینت ...!

خودِ دیروزی ام در را برایم بگشاید و من او را برای اولین بار ببینم! و بگویم

که سالهاست مشتاق دیدارش بوده ام.

بعد دستش را بگیرم و کنار حوض خشک شده ی حیاط کوچکمان بنشینیم

در چشمهای زلالش که خیره شدم به او بگویم : غمگین مباش عزیزم ...

سالها گذشت و باز هم میگذرد...

از تمام انسانهای مخرّب و فکرهای آزاد دهنده مشتی خاطره بر جای خواهد

ماند با زخمی عمیق!

بگذر از این تناقض ها ... و آغاز کن شادمانی را ...

برای یکبار هم که شده طوری باش که تاکنون نبوده ای

تنها ... اما زیبا و مطمئن

بال بگشا ... پرواز کن ... تو در چنین روزی اشرف مخلوقات شده ای !

امروز متعلق به توست ... پس دوباره متولد شو  ... و آغاز کن آنچه را که در خور

ذات انسانی توست ...

تولدت مبارک ... منِ دیروزی ام !



نوشته شده در سه شنبه 94/10/15ساعت 8:58 عصر توسط زهره نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت