سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی تو ...

همه آدمها ، همانها که از جنس هم اند وقتی برای هم می نویسند ، اولین

چیز سلام است . خواستم برایت این کلمه ی تکراری و کلیشه ای را بنویسم

دیدم جنس دلم با همان آدمهای هم جنس فرق می کند . این کلمه را از

نوشته ام حذف کردم اما به جایش برایت می نویسم که چقدر دلتنگت هستم ...

آخرین بار که واژه هایم را به دقت کنار هم قرار دادم تا در نظرت زیبا جلوه کند از

خاطرم محو شده . یعنی همه چیز محو شده ، من محو شده ام ، همان جنسی

که مرا از بقیه جدا میکرد به فراموشی سپرده شده . از زور بی کسی است

که اکنون برایت می نویسم .

شیشه های بخار آلود اتاقم را پاک می کنم . از پشت شیشه منظره ی سالهای دور

جلوه می کند . ناگهان تمامی خاطرات برایم تداعی می شود . تداعی وجود تو که

آرزو داشتم همدم روز و شبم باشد .

امروز بعد از روزهایی سرد و سالگردهایی مکرر دلم مثل تنگ بلوری که از روی

طاقچه ی اتاق ... شاید تو ... بیفتد و زره هایش بر قالیچه ی خوش رنگ باز هم

اتاق ... تو ... بریزد ، شکست . نه ... آن قدر مهم نبود ، تنها قدری ترک برداشت.

گفتم برایت بنویسم شاید مرحمی شوی بر دل ترک خورده ام . می دانی !

خیلی وقت است که دیگر به آرزوهایم بزرگم نمی اندیشم . بزرگترینش که تو

بودی را ... ! باز هم می گذرم . چیزهایی که روزی تمامم کرده است را یادآور

نمی شوم .

فکر کن از هم چیزت بگذری بعد بیایند به جای تشکر که انتظار کوچکی است ،

زخم زبان هم بزنند . نمی دانی این یکی چقدر سخت است .

من تحمل می کنم . مثل همیشه !

باز هم مثل سالهای دور تنها از خودم گفتم . راستی تو چه می کنی؟

تو سالها قبل رفتی و با رفتنت حرفهای خاکستری ام در سینه ام خاموش

شد . زندگی برای تو هم جریان دارد . دعا می کنم که پر از زیبایی باشد.

تو هم برایم دعا کن . دعا کن صبرم لبریز نشود . همه می گویند خیلی

صبورم . ولی من دیگر از صبوری خسته ام . خیلی وقت است که دیگر

تنها خسته ام ...


نوشته شده در دوشنبه 92/6/11ساعت 2:25 عصر توسط زهره نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت