اي طلوع روشن ديروزهايم
با ثانيه هاي در کنار تو ساعت ها مينشينم
و با خيالات تو طناب دار خود را ميپيچم
ثانيه هاي چه دير ميگذرد بي تو
واين همان ساعتيست که
تمام لحظه هاي با تو بودن را مثل باد ميگذراند
من چنديست ديگر به ساعت ها اعتماد ندارم
ثانيه هايش دروغ و عقربه هايش خيال باطل مرا ميسازد
کاش در زمان بودنت عقربه به ثانيه تلنگر ميزد
وسرعتش رفتنت را کمتر ميکرد
ساعت عمرم در خيالاتم تو را بارها به عقب بر ميگردانم
وهر روز تو را دوباره شروع ميکنم
اولين لحظه ديدار
حال ميتواني اينها را از دست من بگيري
ساعت قلب من خواب رفته
و دقايق با تو بودن را به جا گذاشته
من در زمان خود خواب رفته ام
مهم نيست در زمان تو کجا باشم