سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی تو ...

 

در من زنی است که بمبی را درونش حمل می کند..  

در من پر است از بیزاری ، از این خط ها، از این لحظه ها..

از مخاطبی که سالهاست تنها نگاهم میکند...

بی هیچ سخنی...

در من نفرینی عظیم جمع شده است

و زنی درون سینه ام زندگی میکند که موهایش را با نفرین بافته است

و اگر باز شود این نفرین های عظیم!!!

مثل بمبی جا مانده از جنگ شده ام..

در حیاط خانه ای قدیمی

که حالا گل و سبزه و درخت سرو رویش روئیده است...

و حالا شمارش معکوس انفجار شروع شده ..! 

نکند این خانه و آدم هایش بی خبر از آتش درونم،

یک روز صبح،قبل از اینکه ا زخواب بلند شوند تا آسمان اوج بگیرند!!!

در آتشی از هزار سال حرف نگفته و فریاد زده نشده...

باید خودم را قرنطینه کنم.. یک جای دور...

شاید کف اقیانوسی... یا بیابانی دورتر از هر چه زیستگاه ...

بعد بگذارم آن انفجار رخ دهد .. میان تمام نبودن های آدم ها...

بمب هسته ای درونم را تخلیه کنم...

شاید بعد بتوانم برگردم و ادامه دهم

و من هم بشوم یکی از همین رهگذران ..

مثل آدمک های خیابانی بی احساس ...

بدون بمبی درونشان...!!!


نوشته شده در جمعه 96/2/15ساعت 1:7 عصر توسط زهره نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت