سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی تو ...

 

تو رفتی ... خورشید غروب کرد 

و شمارش گذر شبهای مکرر، سهم من از زیستن شد

نبودی و ندیدی ... که انتظار لحظه ای دیدن چشم هایت

گیسوان مشکی ام را سفید پوش کرد ...!

عهد کرده ام اینبار

شب که فرا برسد تمام فاصله ها را میان انگشتانم مچاله خواهم کرد

دیگر امیدی نیست ... تو برنخواهی گشت میان روزهای بی کسی ام

من استعفا میدهم از سخت ترین کار دنیا ... بی هیچ پاداشی

از این انتظار کشنده

بگذار به حساب تمام شدنم

من تمام شدم 

دیگر هیچ عاشقانه ای را در هیچ کجای این شهر شلوغ و در هیچ زمانی تقدیمت نخواهم کرد

میروم ... با کوله باری از هیچ هایی که سنگینی اش روحم را به نیستی کشانده

دلت اگر تنگ شد برای بودنم ... مرا پیدا کن ... همین حوالیم

قرارمان پشت شبهای تاریک تنهائیم... زیر درخت اناری که به من بخشیدی 

کنار عاشقانه های کاغذیم ... میان نگاهمان

قرارمان پشت هیچستان ...!


نوشته شده در سه شنبه 94/12/18ساعت 3:47 عصر توسط زهره نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت