سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بی تو ...

 

 

 

به تو می اندیشم....

به تویی که دیگر خیلی وقت است یادم رفته عطرت را.

یادم رفته لحن صدایت را، حتی یادم رفته چقدر از من بلندتر بودی!

باید خیلی فکر کنم تا یادم بیاید آن روز وقتی که آن بستنی شکلاتی

روی چادرم ریخت،تو چطور به من خندیدی که من هم خنده ام گرفت؟!

یا مثلاً وقتی صبح زود به دیدارم میامدی و چشم به من میدوختی،

قندی که توی دلم آب میشد چه طعمی داشت؟!

تنها یک چیز را خوب یادم مانده...

نگاهت را ... از پشت آن عینک شیشه ای بدون قاب.

راستش یادم رفته ذوق های زنانه ام را،

وقتی جانم ها و قشنگم هایت را ردیف میکردی برایم...!

یادم نمی آید وقتی مرا روی پاهایت می نشاندی و چشم میدوختی به

موهای مشکی ام و کلی قربان صدقه ام میرفتی چه احساسی داشتم؟!

گاهی بیا ... قربان صدقه ام نرو... حتی نگاهم نکن.

بیا و دلتنگی های زنی را که روزی برایت زیباترین بود بشنو ... و بعد برو.

گاهی بیا عزیز روزهای عاشقی ام،

بیا تا لااقل چشم هایت از خاطرم محو نشود...


نوشته شده در چهارشنبه 96/1/30ساعت 8:15 عصر توسط زهره نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت